وقت رفتن.

میخواهم پرواز کنم

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

 

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

 

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

 

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من

 

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من

 

یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

 

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من

 

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من



+نوشته شده در چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,ساعت23:36توسط نادیا | |